نویسنده‌: دکتر‌هاشم آقاجری

تیپ‌ ایده‌آل‌ سکولاریسم‌:
سکولاریسم‌ آرمانی‌ یا حداکثری‌، نوعی جهان‌بینی‌ عقل‌گرایانه‌ غیر معنوی‌ و ماتریالیستی‌ در چارچوب‌ اتوریته‌ و مرجعیت‌ مطلق ‌آدمی‌ و وحدت‌ مادی‌ جهان‌ است. بر مبنای‌ این‌ دیدگاه‌، هستی‌ عاری‌ از هرگونه‌ راز و قداستی‌ است‌ و انسان‌ و طبیعت‌ هر دو محصول‌ چنین‌ وجود بی‌روح‌ و فاقد معنایی‌ هستند‌، لذا:
١ـ عالم‌ طبیعی‌ و انسانی‌، عالمی‌ واحد و به‌ هم‌ پیوسته‌، خودکفا و تک‌ساحتی‌ است‌ که‌ هیچگونه‌ شان‌ و مرتبه‌ فراطبیعی‌ و فرابشری ‌ندارد و اگر هم‌ داشته‌ باشد، مهمل‌ و بی‌معنا بوده‌ و قابل‌ توجه‌ و عنایت نیست‌.
٢ـ عالم‌ شامل همه شئون و اموری‌ است‌ که «عقل‌» دنیوی‌ و خودبنیاد، اعم‌ از عقل‌ معطوف‌ به‌ ارزش‌ یا عقل‌ معطوف‌ به‌ هدف‌ ـ وسیله‌، برای‌ شناخت‌، تفسیر و هنجارگذاری‌ در آن‌ کافی‌ است‌. عقل‌ انسانی‌ خود می‌تواند نظام‌های‌ معرفت‌شناختی‌، زیبایی‌شناختی‌ و اخلاقی‌ لازم‌ را برای‌ اداره ‌زندگی‌ عمومی‌ و خصوصی‌ خویش‌ استنباط کرده‌ و محیط مادی‌ و اجتماعی‌اش‌ و حتی‌ خود را آنگونه‌ که ‌می‌خواهد بازسازی‌ کند.
٣ـ رابطه ‌انسان‌ با خود، دیگری‌ و طبیعت‌، رابطه ‌معرفت‌ ـ سلطه‌ است‌ و انسان‌/ سوژه‌ معرفتی‌ ـ اقتداری‌ با تکیه‌ بر عقل‌ خودبنیاد به‌ اعمال‌ سلطه‌ بر ابژه ‌طبیعی‌ و انسانی‌ می‌پردازد. بدین‌ ترتیب‌ روند توجیه‌ (Justification) شکل‌ گرفته‌ و بسط و گسترش ‌می‌یابد تا آنجا که‌ انسان‌ بر طبیعت‌ و همه محیط پیرامونی‌ حاکم‌ شده‌ و همه چیز، حتی‌ خود را زیر چتر قانونمندی‌های‌ عقل‌ دنیوی‌ (سکولار) و مادی‌ قرار دهد. چنین‌ الگو و طرح‌ انتزاعی‌، خالص‌ و ایده‌آلی‌ از سکولاریسم‌، تنها به‌ معنای‌ جدایی‌ دین‌ از دولت‌ یا عرصه ‌عمومی‌ زندگی‌ بشری‌ نیست‌، بلکه‌ مبین‌ جدایی‌ همه ‌ارزش‌های‌ قدسی‌ و دینی‌ اخلاقی‌ و انسانی‌ (به‌ مفهوم‌ امانیسم‌ مبتنی‌ بر هستی‌شناسی‌ معنوی‌ و قدسی‌) از عالم‌ و آدم‌ است‌. سکولاریسم‌ ایده‌آل‌، نوعی الگوی‌ وحدت‌ وجودی‌ عقلی‌ ـ مادی‌ در برابر الگوی‌ وحدت‌ وجودی‌ اشراقی‌ ـ معنوی‌ است‌ که‌ هستی‌ را به‌ یک‌ کل‌ مادی‌ و نسبی‌ بدون‌ راز و رمز و تهی‌ از هر قداست‌ و معنایی‌ تبدیل‌ می‌کند، اما در واقعیت‌ تاریخی‌ و فرآیند تحولاتی‌ که‌ به‌گونه‌ای‌ مرحله ‌ای‌ و انضمامی‌، غیرخالص‌ و ترکیبی‌، حلقه‌های‌ زنجیره‌ سکولاریزاسیون را تشکیل‌ می‌دهد، همچون دیگر نمونه‌های‌ زنجیره‌ای‌ و پروسه‌های‌ تحولی‌ و تاریخی‌، سکولاریسم‌ دو مرحله را پشت‌ سر گذاشته‌ است. نخست‌ دوآلیسم‌ و ثنویت‌ سوژه (انسان‌)/ ابژه‌ با مرکز انسان‌ ـ طبیعت‌ مادی‌ و چارچوب‌گرایی‌ مطلق‌ و الگوهای‌ عام‌، جهانی‌ و مبتنی‌ بر کلان‌ روایت‌ است‌ که‌ در دوره ‌مدرنیسم‌، به‌ ظهور رسیده‌ است‌ و دوم‌ وحدت‌ سوژه/ابژه‌ و ادغام‌ و انحلال‌ آنها در یکدیگر و در نتیجه‌ نابودی‌ سوژه‌ و ذات‌ و از بین‌ رفتن‌ مرکز، نسبی‌ شدن‌ همه چیز، جایگزینی‌ روایت‌های‌ سیال‌، ناپایدار و خرد است‌ که‌ پست‌مدرنیسم‌ آن‌را نمایندگی‌ می‌کند. دوره‌ مدرنیته‌ در بحران‌ و تغییر گفتمان سکولاریسم به‌ پست‌سکولاریسم‌، عبور از «آگاهی‌ به‌ خود و طبیعت‌» به «ناآگاهی‌ از آگاهی‌ به‌ خود و طبیعت» که‌‌این‌ چرخش‌ انتقالی‌، در اواخر قرن‌ نوزدهم‌ و آغاز قرن‌ بیستم‌، در کانت‌ و نیچه‌، با نقادی‌ خرد و آشکار کردن‌ حدود و ناتوانی‌های‌ عقل‌ آدمی‌ و اعلام‌ مرگ‌ خدا و نیهلیسم‌ مرحله تدارک‌ و آمادگی‌ خود را شروع‌ کرده‌ بود. عقل‌ خودبنیاد و تولیدکننده ‌معرفت‌ ـ ارزش‌ ـ سلطه‌ در سکولاریسم‌ از همان‌ آغاز تکوین‌، دلالت‌ها و همبسته‌هایی‌ در عرصه ‌روابط خود مدرن‌ غربی‌ با دیگری‌ غیر مدرن‌ شرقی‌ داشت‌، زیرا که‌ هرچند انسان‌ مدرن‌ غربی‌ طرح‌ مدرنیته‌ را با گرایش‌ امانیسم‌ عاری‌ از خداوند و ریشه‌های ‌قدسی‌ و هستی‌شناختی‌ معنوی‌ ـ که‌ خدا را حاشیه‌نشین‌ می‌کند و انسان‌ را در متن‌ و مرکز هستی‌ می‌نهد ـ آغاز کرد، اما این ‌طرح‌، به‌مثابه‌ فلسفه‌ای‌ سکولاریستی‌ انسان‌ را موجودی‌ طبیعی/مادی‌ می‌داند که‌ ریشه‌ در خاک ‌طبیعت/ماده‌ دارد و بنابراین‌ تنها می‌تواند به‌ منافع‌ خود بیندیشد و برای‌ خویش‌ در قبال‌ هستی‌، هیچگونه‌ مسؤولیت‌ اخلاقی‌ و تکلیف‌، جز حقوق‌ نشناسد. به‌ همین ‌سبب‌، به‌ جای‌ مرکزیت‌ یافتن‌ انسان‌ در هستی‌، انسان‌ سفیدپوست‌ اروپایی‌ مرکزیت‌ پیدا می‌کند و دوگانگی‌ انسان‌ سفید و طبیعت‌، جایگزین‌ دوگانگی‌ انسان‌ و طبیعت‌ می‌شود.
تمام‌ تلاش‌ این‌ انسان‌ سفید مدرن‌ معطوف‌ بدان‌ می‌شود که‌ همه ‌ابزارها و روش‌های معرفت‌ و سلطه‌ بر طبیعت‌ و دیگر انسان‌ها را به ‌دست‌ آورد و از همه آنان‌ به‌ بهره‌کشی‌ بپردازد. پیدایش‌ استعمار و امپریالیسم‌، ظهور اقتصادی‌ ـ سیاسی‌ رابطه ‌چنین‌ انسان‌ غربی ‌مدرن‌ و سکولاری‌ با «دیگری‌» است‌.

تحقق‌ سکولاریسم‌ ایده‌آل‌ در فرآیند تاریخی (سکولاریزاسیون‌) از مدرنیسم‌ تا پست‌مدرنیسم‌: تفسیر هیچ‌ تاریخی‌ بدون‌ یک ‌الگوی‌ خالص‌ و انتزاعی‌ و مدل‌ کلی‌ و آرمانی‌ امکان‌پذیر نیست. فرآیند زنجیره واقعی‌ و تاریخی‌ سکولاریسم‌ با تیپ‌ ایده‌آل ‌خود در مراحل‌ ابتدایی‌ و میانی‌، تفاوت‌هایی‌ را نشان‌ می‌دهد، همچنان‌که‌ در سطح‌ خرد و انضمامی‌، به‌ سبب ‌خود ویژگی‌ها و شرایط خاص‌ هر کشور یا مقطعی‌، می‌توان‌ نمونه‌های‌ عینی‌ مرکب‌، التقاطی‌ و اختلاط‌آمیزی‌ را دید، اما بطور کلی‌ و صرف‌نظر از خود ویژگی‌ها یا تفاوت‌های‌ ناشی‌ از موقعیت‌های‌ ناقص‌ و ترکیبی‌، منطق‌ مضمونی‌ و دوره‌ بندی‌ فرآیند تحقق‌ یا بسط و انکشاف‌ نمونه‌ خالص‌ سکولاریسم‌، قابل‌ تفکیک‌ و تمایز به‌ دو دوره ‌مدرنیستی‌ و پست‌مدرنیستی‌، در تاریخ‌ غرب‌ است. زنجیره‌‌ایده‌آل‌گرایانه‌ سکولاریسم‌ در چارچوب‌ اتوریته انسانی‌ و وحدت‌گرایی‌ مادی ‌قرار دارد و بر این‌ فرض‌ مبتنی‌ است‌ که‌‌این‌ زنجیره‌ در واپسین‌ حلقه‌، به‌ پایان‌ منطقی‌ خود خواهد رسید، یعنی‌ حاکمیت‌ انسان‌ بر خود و طبیعت‌ و مرکزیت‌ مطلق‌ آدمی‌ بر عالم‌، اما این‌ زنجیره‌، رشته‌ای‌ پارادوکسیکال‌ و حاوی‌ تناقضی‌ درونی‌ است‌.
تناقضات‌ و ناسازواره‌هایی‌ از قبیل‌ خدایگان‌ کردن‌ همزمان‌ انسان‌ و طبیعت‌، تقابل‌ سوژه ‌انسانی‌ با ابژه ‌طبیعی‌، تقابل‌ مطلق‌ و نسبی‌، کل‌ و جزء، معنا و بی‌معنایی‌، ثبات‌ و تغییر در فرآیند تحقق‌ تاریخی‌، این‌ تقابل‌ و تناقض‌ به‌ سمت‌ سویه ‌سلبی‌، منفی‌ و نسبی‌ آن‌ میل‌ می‌کند و سرانجام‌ به‌ جای‌ پیروز شدن‌ انسان‌، عنصر مادی‌ سلطه‌ می‌یابد و بدین‌ ترتیب‌ از دوران‌ قهرمان‌گرایی‌ مدرنیته‌ به‌ نیهلیسم‌ و پوچ‌انگاری‌ مدرنیستی‌ رسیده‌ و از آنجا به‌ پست‌مدرنیسم‌ استحاله‌ می‌شود. شاید بتوان‌ نقطه ‌آغازین‌ چنین‌ استحاله‌ و انتقالی‌ را در دهه‌ شصت‌ قرن‌ بیستم‌ جست وجو کرد. دوره‌‌ای‌ که‌ مدرنیسم‌، به‌ سمت‌ بحران‌ و یأس‌ گرایش‌ یافته‌ و زمینه‌ آگاهی‌ پست‌مدرنیستی و در واقع‌ نفی‌ آگاهی‌ آغاز می‌شود. مدرنیته‌ و مدرنیسم‌، به‌ نقد شالوده‌شکنانه‌ و نفی‌آمیز خود معطوف‌ می‌شود.
برخلاف‌ دوره ‌نخست‌ (مدرنیسم) که‌ یک‌ یا دو مرکز (انسان‌ و طبیعت‌) وجود داشت‌، در دوره‌ دوم‌ با شمار زیادی‌ از مراکز روبرو می‌شویم‌ و یا اینکه‌ وجود هرگونه‌ مرکز و مرکزیتی‌ نفی‌ و انکار می‌شود. با استفاده‌ از تیپ‌ ایده‌آل‌ تفسیری‌، می‌توان‌ فرآیند بسط و گسترش‌ سکولاریسم‌ را علیرغم‌ ظواهر متنوع‌ و پیچیده‌، تفسیر کرده‌ و وحدت‌ مضمونی‌، منطقی‌ و پنهان‌ نهفته‌ در ورای‌ همه تفاوت‌ها، تنوع‌ها، نقص‌ها و ترکیب‌های‌ مرحله‌‌ای‌ و مقطعی‌ را منکشف‌ ساخت‌. باید متذکر شد که‌‌این‌ دوره‌ بندی‌ از فرآیند سکولاریزاسیون‌ در جریان‌ تاریخ‌ مدرنیته ‌غربی‌، ارزشی‌ تفسیری‌ و تحلیلی‌ دارد و با ملاحظات‌ ذیل‌ باید به‌ آن‌ نگریست‌:
١ـ ساده‌سازی‌ (Simplification) بازتاب‌ ساده‌ و مستقیم‌ واقعیت‌ عینی‌ و خارجی‌ نیست‌ و صرفاً روشی‌ برای‌ تفسیر و تحلیل‌ انبوه ‌درهم‌، متقاطع‌ و بعضاً موزاییکی‌ است.
٢ـ دوره‌ مدرنیستی‌ خود از چند مرحله تشکیل‌ شده‌ است‌:
الف‌ ـ مرحله انباشت‌ اولیه‌ از دوره‌ اکتشافات‌ جغرافیایی‌ تا انقلاب‌ فرانسه و انقلاب‌ صنعتی‌، در قرن‌ پانزدهم‌ تا هجدهم (سرمایه‌داری‌ تجاری‌ تا سرمایه‌داری‌ صنعتی‌) و ظهور استعمار در قرن‌ نوزدهم‌ و دوره‌ مدرنیزاسیون‌ ماتریالیستی‌ قهرمان‌گرایانه‌ و اتوپیویایی‌، فلسفه‌ عقل‌گرایی‌ مادی‌ و ایدئولوژی‌های‌ بشری.
ب‌ ـ مرحله پراگماتیستی‌، مصرف‌گرایی‌، رفاه‌ و زمینه‌های‌ نخستین‌ عقل‌گریزی‌ پست‌مدرنیسم‌، مرحله دوم‌ مدرنیسم‌ در مرحله ‌نخست‌ پنهان‌ بوده‌ است‌، چرا که‌ ریاضت‌گرایی‌ دیروز برای‌ مصرف‌گرایی‌ فردا بوده‌ است.
ج‌ ـ دهه‌ شصت‌ قرن‌ بیستم‌ به‌ عنوان‌ نقطه‌ فرضی آغاز بحران مدرنیستی و تدارک‌یافتن‌ اولیه پست‌مدرنیستی‌ به‌ معنای‌ نوعی ‌انفصال‌ و جداسازی‌ قاطع‌ تاریخی‌ نیست‌، چرا که‌ فرآیند سکولاریسم‌ و مدرنیزاسیون‌ امری‌ تدریجی‌ و تاریخی‌ است‌ و ظهور وزوال‌ پدیده‌های‌ آن‌، موضوعی‌ تقویمی‌ و زمانی‌ نیست‌ که‌ بتوان‌ سال‌ و روز مشخصی‌ را به‌ عنوان‌ پایان‌ یا آغاز تکوین‌ و تحول پدیده‌ مشخص‌ کرد. این‌ دهه‌ بیشتر جنبه‌ نمادین‌، تقریبی‌ و کلی‌ دارد و باید استمرار و انقطاع‌ را به‌گونه‌ای‌ موازی‌ و آمیخته‌ مورد توجه‌ قرار داد. سکولاریسم/سکولاریزاسیون‌ و مدرنیسم/مدرنیزاسیون‌ محدود به‌ زمینه‌ و عرصه ‌منحصر به‌ فردی‌ نمی‌شود، بلکه‌ ساحت‌ها و ابعاد گوناگون‌ فلسفی‌، معرفت‌شناختی‌ و زیبایی‌شناختی‌، تصاویر مجازی‌ و نمادی‌، اخلاقی و سبک‌ زندگی‌، اقتصادی‌، سیاسی‌ ـ اجتماعی‌ و بین‌المللی‌ دارد که‌ می‌توان‌ آنها را با دو روش‌ دیاکرونیک‌(Diachronic)، با زمانی‌ و سینکرونیک‌(Cynchronic) ، همزمانی‌ یا ا?